این چند ماه!!!
سلام
الان فرصت کردم بیام اتفاقاتی که تو این چند ماهی که نبودیم افتاد رو براتون بگم.
بعد از عقدم ٢٧ آذر ماه اسباب کشی کردیم خونه ی جدید.خونه ی جدیدمون نزدیک خونه امیرعلی ایناست ازین بابت خیلی خوشحالم
قرار بود اینترنتم رو به محض اینکه اسباب کشی تموم شد و کارارو جم و جور کردیم وصلش کنم که دلیل تاخیرش بخاطر این بود که دیگه نمیخواستم ادامه بدم که تو پست بعدی برای امیرعلی جونم مفصل توضیح میدم
٨آذر مهم ترین روز برام بود باورم نمیشه از زمانی که همین فسقلی روتو بیمارستان دیدمش ٢سال گذشته الانم با شیرین زبونیاش دنیامون رو رنگین تر میکنه وای وقتی یاد حرفای شیرینش می افتم خندم میگیره بعضی وقتا یه حرفایه قلنبه ای میزنه که هاج و واج بهش نگاه میکنم و میمونم بهش چی بگم!!!
خاله جون شرمنده که نتونستم بیام اینجا و در سالروز آغاز زیستنت بهت تبریک بگم ولی بازم تولدت رو تبریک میگم.امسال در روز تولد امیرعلی جون اینا پیش ما نبودن یک روز به تولدش رفتن تهران خونه ی عمه لیلا و جشن تولد گرفتن البته چون ماه محرم بود فقط کیک تولد گرفته بودن و دورهم بودن
و اما یه اتفاق ناراحت کننده و غم انگیز که تو این مدت گذشت فوت مامان بزرگ امیرعلی(پدری) بود واقعا شوک بزرگی برای همه بود ایشون حدود دوماهی تهران بودن و ٢٨صفر هم با خونواده ی عموی امیرعلی آقا مهدی اینا رفته بودن پابوس امام رضا(ع) و روز دوشنبه برگشته بودن تهران و روز پنچ شنبه ٢٨دی ماه هم بعدازظهر حالشون خراب میشه و فوت میکنن و رو جمعه هم به خاک سپرده میشن خدا رحمتشون کنه
تو مراسم های عزاداری مامان بزرگ امیرعلی دردونه پیش ما بود و شبا میبردیم خونشون آخه وقتی میدید همه دارن گریه میکنن اینم شروع میکرد به بی تابی و گریه کردن
الانم وقتی از امیرعلی میپرسم مامان جون کو؟ میگه رفته بهشت
فعلا تا اینجا مینویسم بقیش برای بعدا