امیرعلی و امدن دختر عمو ریحانه
سلام
دردانه ی نازنینم امیرعلی جان بعد از یک ماه و هیجده روز ندیدن و دوری از زن عمو سیما و دخترعمو ریحانه که به بوشهر رفته بودند بالاخره دیروز به تبریز برگشتن و دیشبم زن عمو و ریحان گلی رو دیدی
دیشب عمو موسی و عمو مهدی و زن عمو لیلا و عسل جون و زن عمو ها و بچه هاشون خونه ی شما شام مهمون بودن منم که عصری یک راست از دانشگاهخونه ی خواهرجونی رفتم وقتی شنیدم زن عمو سیما و ریحان عسلی رسیدن و قراره اونا هم به خونه ی شما بیان کلی خوشحال و سورپرایز شدم
خلاصه شما و دخترعمو ریحانه بعد از خوردن شام باهم بازی کردین خیلی خندیدیم یه عروسک بود که ریحانه خیلی ازش خوشش اومده بود وقتی میذاشت زمین شما وروجک شیطون زودی میخواستی برداریش و خودت باهاش بازی کنی
ریحانه ی خشگلم که تازگی در استانه ی راه رفتن هست با تاتی کردنش کلی دل همه ی مهمونا رو برد و همه هم کلی قربون صدقش رفتن
رسیدن بخیر ریحان عسلی گل