امیرعلی و پیشرفتهاش
سلام به شازده کوچولوی قهرمانم
پسرک کوچولومون هر روز شیرینتر از روز قبل می شود کم کم می تواند تمرکز کند و روی پاهای خودش بایستد فکر کنم تا چند روز اینده تاتی کردنشو شروع بکند قبلنا که غذا کم میخورد خداروشکر الان بهتره تصمیم گرفته حسابی چاق بشود
هرچیزی رو بخواد با انگشتش نشون میده و میگه اوووونی مامان بزرگشو بیشتر از خاله جونش دوست داره تو خونه ی خودشون باباییه و تو خونه ی ما هم از کنار مامانم تکون نمیخوره همیشه در حال حرف زدنه بابا رفت و مامان نی نی رو تکرار میکنه اخه کوچولو جون مامانه تو کجاش نی نیه؟ هی باهاش خاله گفتن رو تمرین میکنم ولی دریغ از یه حرف ولی اینو بگم هر وقت میبینمش سرمو تکون میدمو براش شعر میگم دردونه هم همزمان با من سرشو تکون میده خواهر جونی هم وقتی ازش میپرسه خاله کووو دوردونه هم سرشو تکون میده واااای دلم ضعف میره وقتی میبینم میدونه من خاله ی یکی یه دونشم
شازده کوچولومون دیشب به جشن تولد دعوت بود به جشن تولد دختر عموی کوچولوی همسن خودش ریحانه جون از همین جا به ریحانه جون یک ساله شدنشو تبریک میگم
عکسها دست بابا رحمانه به دستم برسه حتما براتون میذارم
دردونه جون امروز صاحب چهارمین مرواریدم شد تبریک میگم پسرک شجاع