امیرعلی و جدال با تب سنج
سلام دردونه جونم
الهی خاله فدات بشه دلم بدجور برات تنگیده زنگ زدم به خواهرجونی گفت که خوابیدی هر وقت پشت تلفن صدات رو میشنوم دلم برات ضعف میره اون وقتکه دلم میخواد از پشت تلفن بخورمت عزیزکم شما شازده کوچولو امید خاله هستی همه ی وجودمی اگه یه تب کوچولو بکنی میخوام دنیا نباشه میدونم که میدونی
چند روز پیش که اومده بودیم خونتون شما تازه از خواب بیدار شده بودی و مامان الناز بهمون گفت که بدن امیرعلی امروز گرمه انگار بچم تب داره منم زودی بغلت کردمو دیدم بعله کوچولومون یکم تب داره خواهر جونی تب سنج رو اورد تا ببینه تبت چقدره ولی مگه شما وروجک بلا گذاشتی انقد ورجه وورجه کردی که مامانی نتونست کارشو انجام بده خلاصه شما هم زودی تب سنج رو که دیدی شروع کردی باهاش بازی کردن انقد تب سنج رو لای میز تی وی فرو کردی و دراوردی که بیچاره تب سنج نتونست جون سالم به در ببره
خداروشکر مامان الناز بعد از دادن استامینوفن بهت تبت قطع شد
امیرعلی میبینی مامان الناز از دست شیطونیات میز رو چسب زده تا نتونی درشو باز کنی
انقدر سرگرمه بازیه که ببینین چه جور نشسته!!!
اینم از حال و روز تب سنج بیچاره!!!