امیرعلی و عاشقانه ها ی خاله
برای تو که تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست...
برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست...
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی که که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و پاک خود کردی...
برای تویی که هر لحظه دروریت برای من مثل یک قرن است...
برای تویی که در قلبت عشق چه بی باک است...
برای تویی که عشقت معنای بودنم است...
برای تویی که آرزوهایت آرزوهایم است...
پ.ن ١: دو هفته ای میشه که بابا رحمان مریض احواله انگار داشتی با درب باز کن بازی میکردی فرو کردی بینیت و از بینیت خون اومده و شمام گریه کردی و دستتو گذاشتی رو چشمت بابا رحمانم ترسیده که درب بازکن تو چشت فرو رفته بعضی دکترا گفتن سرما خوردگیه که اصلا شبیه به سرماخوردگی نیست بعضی دکترا گفتن شوک عصبی وارد شده که یک ماه طول میکشه تا خوب بشه انشالاه که به زودی خوب میشه و سرکارش میره آخه بخاطر مریضیش تو مرخصیه
پنچ شنبه ی قبلم مامان الناز زنگ زد که داشتم لیوان رو میشستم تو دستم شکسته و دستم رو بریده و ده تا بخیه خورده خدا بخیر کنه تا چند روز دیگه بخیه هاشو برمیدارن
پ.ن٢:امروز روز جهانیه زن نامگذاری شده این روز بزرگ رو به همه ی شیر زنها و مامان الناز و دوستای گلم تبریک میگم انشالاه روزی برسه که امیرعلی جونم این روز رو به خودم تبریک بگه
پ.ن ٣:می گن وقتی بهار داره میاد باید از ده روز قبل گلهارو خبر کرد
میخواستم خبرت کنم بهار ده روزه دیگه میاد... پیشاپیش بهار قشنگت مبارک...