اميرعلي و مكالمه ي تلفني + مهمونی مامان جون
سلام دوستان
امیرعلی شیطون ما وارد بیست ماهگی شد یک پسر بیست ماهه ی شیطون بلا و شیرین زبون!!! ديگه با حرف زدناش كلي دلبري ميكنه بخشي از گفتگوي من و اميرعلي رو اينجا ميذارم وقتي كه با تلفني حرف ميزنيم:
اميرعلي:سلاااااااام
من:سلام خاله جون
اميرعلي:دو گَ بيزَ(بيا خونه ي ما)
من:چشم.بابا جون كجاست؟
اميرعلي:ايشدَ (سركار)
من: خاله رو چقدر دوست داري؟
اميرعلي؟چؤؤؤؤوخ(زياااااد)
من:منمدوست دارم عزيزم
اميرعلي:خدافظ
يكشنبه خونواده ي زن عمو نير و عمه پوران خونمون افطاري مهمون بودن زن عمو نير خيلي وقت پيش بود كه دردونه رو نديده بود وقتي كه دردونه رو ديد گفت ماشالاه چقدر بزرگ و خوردني شده و البته چااااق!!!! كلي هم اميرعلي براشون با شيرين زبونياش دلبري كردو اونا هم كلي قربون صدقش رفت
به دخترعموم نسرين كه خيلي اميرعلي رو دوست داره همش ميگفت نسين به زن عموم همش سر سفره ميگفت: من عمو سس ور(زن عمو سس بده) بعدش ميگفت: من عمو گِداخ دَدَر(زن عمو بريم ددر)
خلاصه اون شب تا نصف شب مهموني ادامه داشت و با وجود گل سرسبد خونواده اميرعلي جون خيلي بهمون خوش گذشت
اميرعلي جون هنگام بستن كمربند ايمني(موقعي كه به خونمون ميومدن)