شرح كامل عقد خاله
سلام
31تيرماه عزيزترين به همراه دوتا خواهراش و هانيه دوستم كه معرف من بودن اومدن خواستگاري. عزيزترين پسردايي و برادر زن داداش هانيه هست هانيه از دوستاي دوران دبيرستان هست تا به الان
قرار شد مراسم عقدمون بعداز سالگرد بابام كه 21مرداد ماه بود( ولي مراسم سالگرد 20 مرداد بود) بشه درست يك روز بعداز مراسم سالگرد بابام روزشنبه زلزله مياد و يكي از اقوام عزيزترين فوت ميكنن و عقدمون به تعويق ميفته تو اين مدت من و عزيزترين البته با توافق و اجازه ي بزرگترا باهم بيشتر آشنا ميشيم و بعداز چهلم شوهر عمه ي عزيزترين حاصل اين مدت آشنايي رو كه جوابش مثبت بود رو به خونواده هامون ميديم
سه شنبه ٩ آبان ساعت 4بعدازظهر مراسم بله برون: عزيزترين به همراه پدرشون و دوتا خواهراش و پسرعمه ي باباشون ميان خونمون و با توافق بزرگتراي هردوخانواده تعداد مهريه گذاشته ميشه و جعبه ي شيريني رو باز ميكنيم و خواهر عزيزترين حلقه ي نشان ازدواج رو دستم ميكنن
چهارشنبه10آبان ساعت يك بعدازظهر بعداز گرفتن آزمايش خون از عزيزترين و رفتن به كلاسهاي مشاوره جواب نهايي رو ميدن و ماهم خوشحال به خونمون برميگرديم
پنچ شنبه11 آبان صبح به همراه عزيزترين و خواهر كوچكشون و خاله ربابم ميريم آرايشگاه و بعدازظهر هم به اتفاق پدر عزيزترين براي خريد حلقه ي ازدواج ميريم بازار
جمعه 12آبان عصر با عزيزترين ميريم براي گرفتن وقت از آتليه
شنبه13 آبان مقارن با عيد غدير: ساعت 12ظهر عزيزترين با خواهر كوچكشون ميان دنبالم تا بريم آرايشگاه دخترعموي اميرعلي جونم مريم خانوم ساعت 4:30كارم تموم ميشه و با عزيزترين ميريم آتليه و ساعت 6عصر هم ميريم محضر
تپش قلبم چندبرابر شده بوم بوم ميزنه و دارم سوره ي "يوسف" رو ميخونم و زير لبم براي دوستانم دعا ميكنم براي خوشبختي همه و خودم
ساعت 7:30 خطبه ي عقد خونده ميشه و بلـــــــــه رو ميگم و وارد زندگي متاهلي ميشم
ساعت 8شب به طرف تالار غذاخوري حركت ميكنيم و ساعت 9:30 به خونه مياييم و يكمي شادي ميكنيم و ساعت 11شب مراسم تموم ميشه
پ.ن : اين پست همراه عكسهاي نامزدي بود ولي چون ني ني وبلاگ عكسهاي بدحجاب رو اجازه نميده بذاريم عكسهارو حذف كرده ماهم به درخواستشون احترام ميذاريم