دردانه و عروسک خاله
سلام به همگی
امروز صبح با مامان جونم رفته بودیم برای خرید که تو فروشگاه مامان جونم چشمش خورد به عروسکی بهم گفت خیلی خوشم اومد اینو برا دردانه بخریم منم که میخواستم یه چیز خشگلتری براش بخرم بخاطر احترام قبول کردم
دردانه اینروزا خیلی بغلی شده همش دوست داره بغل باشه مخصوصا بغل مامان جونش امروز عصر که برای بابام مراسم شب جمعه داشتیم دردانه یکمی بی تابی میکرد و خواهرم نمیتونست به مهمونا برسه اسباب بازیهاشم که براش تکراری شده اصلا باهاشون بازی نمیکرد تا اینکه یهو عروسک صبح به ذهنم رسید زودی براش اوردم تا شاید سرگرم بشه و ما و بغل خواستن رو بیخیال بشه که بالاخره عروسک کوچولو چاره ساز شدو خیلی هم از عروسکه خوشش اومده بود و تا اخر مراسم دردانه مشغول بازی کردن باهاش شد
دردانه جونم هرچند خیلی ناقابله ولی مبارکت باشه
اینم عروسکی که برا دردانه خریدیم