سرماخوردگی خاله
سلام عشق خاله
دردانه ی نازنینم امروز پنجم مهرماهه اغاز فصل سردو ریختن برگ درختان و شروع فصل سرماخوردگی
و من سه روزه که سرما خوردم و حالم خوب نبود و نمی تونستم اپ کنم حتی نتونستم تو کلاسهام شرکت کنم الان که دارم این مطلبو می نویسم شما پیشم هستی و صداهای عجیب غریبی در میاریو مثلا داری با ما حرف میزنی ای جاااااانم کاش می فهمیدم چی داری میگی
فدای شما بشم که از وقتی شمارو دیدم خداروشکر حالم خوب شده ولی نتونستم سیر باهات بازی کنم اخه ترسیدم وروجک خاله هم مریض بشه قربون دستای کوچکت برم که وقتی امروز منو میدیدی دستاتو باز میکردی بغلت کنم ولی من بخاطر سرماخوردگیم نمیتونستم بغلت کنم امیدوارم خاله جونتو با دل کوچیک و مهربونت ببخشی
تا بعد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی