اربعین بابابزرگ
گر چهل روز گذشت که با خاک هم اغوش شدی
تو مپندار که یک لحظه فراموش شدی
هستی ام بودی و دزدانه عجل برد تورا
تو چراغ دل ما بودی و خاموش شدی
دردانه ی خاله امروز چهلم عزیزی بود که نتونست یه دل سیر تورو تو اغوش بگیردو ارزوهایی که برای شما داشت رو به حقیقت تبدیل کند ارزوهایی برای تنها نوه ی کوچیکش که حتی نتونست یه بار کلمه ی بابا بزرگ گفتن رو از زبان نوه ی دردانه اش بشنود
اری دردانه ی من امروز چهلم بابابزرگ عزیزت بود که خیلی زود و ناباورانه مارو برای همیشه تنها گذاشت
بابا جونم بزرگترین غم ما اخرین نگاه تو بود
صبح ساعت ٨:٣٠ : مهمانها که از دیروز برای رفتن به سرخاک خبر داده بودیم امدند و ساعت هشت و سی بسوی ارامگاه ابدی بابا بزرگ جون حرکت کردیم بعداز فاتحه و عزاداری مختصری بسوی مسجد حرکت کردیم
ساعت ١٠ صبح: مراسم اربعین تو مسجد امام سجاد(ع) نزدیک خونه ی بابابزرگ جون برگزار شد که از ساعت ١٠ تا ١٢ ظهر بود که خیلی باشکوه برگزار شد و شما خیلی اروم بودید یکمی بی تابی کردی که اونم بخاطر اینکه خوابت میومد یکمی خوابیدی بعد بیدار شدی و سرحال با دختر عمو جونت فاطمه و زنعمو ها بازی میکردی
ساعت ١٢ ظهر: مراسم عزاداری چهلم تمام شد و مهمانها بسوی تالار غذاخوری حرکت کردن تو رستورانم شما شیطون وروجک بی تابی کردی که مجبور شدیم شمارو بفرستیم قسمت مردانه پیش بابایی یکم با بابایی بازی کردی و سرحال شدی
ساعت ١٤:٣٠ ظهر: مراسم خوردن ناهار تمام شدو همه فاتحه خوندند و مهمانها سالن رو ترک کردن
جا داره از همین جا یه تشکر ویژه و صمیمانه از عمه جون دردانه لیلا خانم و دختر عمه جون سمیه و همسر محترمشون که از تهران تشریف اورده بودند بکنم
و یه تشکر مخصوص از زنعمو های دردانه بخصوص زن عمو سیما دوست وبلاگی خودم که با تشریف فرمایی و کادوی بسیار زیبایشان برای من که زحمت کشیده بودن سپاسگزاری بکنم ایشالاه تو شادی های شما و ریحان عسلی جونم جبران میکنم