امیرعلی و قرقره ی نخ
سلام
خاله جونی امروز شنبه 8/7/90 یه روز پرجنب و جوشی برات بود هرچند که دیشب مامان بزرگ(پدری) با عموها و زن عموها و بچه هاشون و خاله جونی و مامانی خونتون مهمون بودن و کلی با همه بازی کردی و خسته بودی وشب هم تا ساعت 2شب یه ریز گریه کردی و مارو نگران کرده بودی ولی امروز بدون اینکه خستگی احساس کنی خیلی هم سرحال بودی خدارو شکر و خوش بحالم شده بود و کارایه بامزه ای که میکردی رو به تصویر میکشیدم
بعدازظهری مامان الناز خواست یکم خیاطی کنه جعبه ی قرقره های نخ رو که اورد چشمت خورد به جعبه و اومدی سراغ نخهای رنگارنگ و یکی یکی برمیداشتی و تو دهنت میکردی و مزه مزه میکردی و میرفتی سراغ یکی دیگه اخر سرم معلوم نشد کدوم یکی خوشمزه تر بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی