امیرعلی و کتاب داستان
امیرعلی جونم امروز خاله جونی که من باشم بعدازظهری باهات بازی میکردم کهموبایلم زنگ زد دخترعمو نسرین بود قرار بود بریم نمایشگاه کتاب که از ششم تا دوازدهم مهر ماه هست و هرساله هم در نمایشگاه بین المللی دایر میشه منم زودی اماده شدم و خیلی دلم میخواست شمارو هم ببرم ولی چون هوا سرد بود و مامان الناز نمی رفت منم قبول کردم که تنهایی برم
خلاصه با دخترعمو جونم از غرفه ها دیدن میکردیم که من در فکر این بودم که چه کتابی بخرم که مناسب سن شما باشه که تو سالن امیرکبیر چندتا غرفه مخصوص کودکان بود ولی چون سن شما خیلی کوچیکه کتاب مناسبی پیدا نکردم اخر سرم یه کتاب داستان به انتخاب خودم برا شما خریدم تا بزرگتر که شدی برات بخونم امیدوارم خوشت اومده باشه
وقتی هم که کتاب رو بهت نشون دادم مثل اینکه از طرح روی جلدش خوشت اومدو خندیدی
این اولین کادوی کتابی هست که برات خریدم مبارکت باشه عزیزم