امیرعلی و دلتنگی خاله
سلام
امیرعلی جونم خیلی دلم برات تنگ شده از وقتی کلاسام شروع شده دیگه کمتر می تونم روی ماهتو ببینم فقط از طریق تلفن صداتو میشنوم و دلم آروم میگیره
مامان بزرگ فیروزه دوهفته ای میشه که خونشون رو عوض کردن و اومدن نزدیک خونه ی شما البته سه تا عمو و یعه دختر عموی دیگه هم نزدیکن به خونه شما
از امروز تا جمعه مامان بزرگ فیروزه تو خونشون به خاطر وفات ام ابها حضرت فاطمه زهرا (ص) روضه دارن و سرت حسابی گرمه
امروز صبح خواهرم زنگ زده میگه که دیشب که خونه ی مادر شوهری مونده بودیم الان اومدیم خونمون امیرعلی فک میکنه اومدیم خونه ی شما و اتاقارو نیگا میکنه میگه اَلالـه
منم زودی گوشی رو از مامان گرفتم میبینم بله شیطون بلا داره منو صدا میزنه آخ که دلم چقدر امیرعلی رو خواست الان که این مطلبو مینویسم چند ساعتی گذشته ولی بازم دلتنگشم و اين بهونه اي شد كه بيام اينجا و برات مطلب بذارم جمعه قراره دردونمون رو ببینم الهی خاله فدات بشه
عکس جدید ندارم چندتا عکسی که قبلا گرفتمو میذارم
اينجا مامانم نماز ميخوند چادرو از مامانم گرفته و مثلا داره نماز ميخونه!!!