اميرعلي و خونه مامان بزرگ فيروزه+17ماهگي
سلام
بلـــــــــه بالاخره روز جمعه شد و من و مامان صبح زود راهي خونه ي اميرعلي جونم شديم آخه من ساعت يازده كلاس داشتم واسه همين زود رفتيم نون روغني و خامه عسلم گرفتيم و دوره همي صبحونه اي نوش جان كرديم يكمي هم با اميرعلي جونم بازي كردم و چندتا عكس گرفتم كه تو بست هاي بعدي ميذارم
بعدازظهر مامان و خواهرم قرار بود برن خونه ي مادربزرگ فيروزه همون طور كه تو بست قبلي گفتم از چهارشنبه تا جمعه روضه داشتن منم ساعت هفت رسيدم خونه ي مامان بزرگ فيروزه همه ي زن عموها و دخترعموهاي دردونه اونجا بودن
زن عمو سيما زحمت كشيدن از اميرعلي چندتا عكس گرفتن كه اينجا براتون ميذارم
اينجا وقتي داشتيم عكس ميگرفتيم چشماتو بخاطر نور فلش ميبستي(وقتي ميگيم اميرعلي چشمك بزن اين جوري چشماتو ميبندي و باز ميكني)
اينم اميرعلي جونم با ريحان عسلي دخمل عموش
ريحانه اين روزا وقتي اميرعلي رو ميبينه ميگه اميييير امييييير بيا بيا (انقد قشنگ ميگه كه خدايي قند تو دلم آب ميشه)
اميرعلي- عسل-ريحانه. خونه ي عمو یحیی (اين عكسو امروز سيما جون ايميل كرده گفتم اينحا بذارم يادگاري بمونه)
عزيكم اميرعلي جونم
الفبا برای سخن گفتن نیست / برای نوشتن نام توست اعداد
پیش از تولد تو به صف ایستاده اند
تا راز زاد روز تو را بدانند
ماهگيت مبارك