امیرعلی و رفتن به ائل گلی
سلام
دیروز خواهرم الناز زنگ زد که دلم براتون تنگ شده و با امیرعلی میام خونتون ماهم خوشحال شدیم که دردونه جونمون رو میتونیم ببینیم
ظهر ناهار رو خوردیم و یه چررت کوتاهی زدی و زودی بیدار شدی عصر هم دختر عموهام سمیه جون و ثریا جون اومدن سمیه جون ماه هفتم بارداریه تیرماه دخمل کوچولوش به دنیا میاد
ساعت هفت بود که بابا رحمان زنگ زد که حاضر شین میریم بیرون یکم بگردیم(بعضی وقتا شوهر خواهر مهربانتر میشود!!!) ماهم زودی حاضر شدیم تو راه فهمیدیم که بابا رحمان با امیرآقا شوهر دخترعموی امیرعلی جون قرار گذاشتن بریم ائل گلی پارک بزرگ شهر تبریز از اونجا هم شام بریم بیرون البته سیب زمینی و تخم مرغ!!!
تازه رسیده بودیم ائل گلی که دو تا شتر بزرگ رو تزئین کرده بودن و بچه های کم سن و سال رو سوار میکردن و عکس میگرفتن همین که بابا رحمان امیرعلی رو سوار کرد دردونه شروع به گریه کرد الهی فدات بشم از ارتفاع ترسید حیف شد میخواستم عکس بندازم که نشد
یکم رو چمنا نشستیم مهديه جون دختر عموي اميرعلي هم با خواهرش مريم جون اومده بود همين كه هوا تاریک شد قرار شد بریم شام بخوریم که یهو تصمیم عوض شد و رفتیم یپتزا
شوهر خواهر حسابی شرمنمون کردی دستت درد نکنه
فداي عزيزكم بشم كه از بدو ورودش شروع به بازي كرد و دوستلاي جديدي پيدا كرد
اميرعلي جونم در حال خوردن گندمك