امیرعلی شيرين تر از امیرعلی شيرين تر از ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

امیرعلی دردانه ی ما

امیرعلی و یک اتفاق بد

1390/6/26 22:05
556 بازدید
اشتراک گذاری

دنیای زیبا

دردانه ی عزیزم فندقی خاله دیشب اتفاق خیلی بدی برات افتاد که یاداوریشم برام دردناکه

دیشب بابا رحمان که از سرکار اومد یکم بازی کردیندنیای زیبا بعد بابایی رفت تا به مامانی تو اشپزخونه کمک کنه شما هم داشتی بازی میکردیز که یهو دیدیم سرفه های غیرعادی میکنی زودی مامانی اومدو به پشت خوابوندت و انگشتشو تو گلوت کردو دست پاچه شد که یه چیز نوک تیزی تو گلوش گیر کرده و خودشو زدو گریش گرفت منم زودی بغلت کردم و گفتم که چیزی نشده که دیدیم واقعا یه چیزی تو گلوت گیر کرده و راه تنفستو بسته بابا رحمان بغلت کردو شما هم که دیگه نه میتونستی سرفه کنی نه میتونستی گریه کنی رنگت کبود شدو نمیدونستیم چکارکنیم زودی اب بهت دادیمو شما هم خوردی و بله دیدیم یه تکه نوار چسب تو گلوت گیر کرده بود و اب باعث لیز خوردنش شده بودو به بیرون اومد مامانی زودی بغلت کردniniweblog.comو خدارو شکر گفتیم niniweblog.comهممونو ترسوندی وروجکniniweblog.com

خدایا هزاران بار شکر که اتفاق بدی نذاشتی واسه دردانمون بیفته

زودی بغلت کردمو رفتمniniweblog.com اتاق خوابو یه دل سیر گریه کردم Smilehaaشما هم که ترسیده بودی تو بغلم اروم بودی و محکم چسبیده بودی و یه باره دیگه بهم ثابت شد که چقدر عاشقانه دوستت دارمدنیای زیبا

 زیبا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامانی سید پارسا
26 شهریور 90 22:08
تموم بدنم لرزید تا خوندمش...خدا رو شکر که به خیر گذشت. حتما صدقه بدین.
از دست این نی نی ها که تا بزرگ شن پدر ادمو درمیارن. ایشالله همیشه سالم باشه


ماهم خیلی ترسیده بودیم انشالاه
شیپلپلون
26 شهریور 90 23:11
آخیییییییییییییییییییییییییی.خدا رحم کرده


سلام مرسی که به وب ما سرزدید
عمه ی امیرحسین
27 شهریور 90 1:40
چشام داشت از حدقه میومد بیرون . خدا رو شکر بخیر گذشت . هزار مرتبه شکر . خیلی مراقبش باشین بچه ها هرچی میبینن میزارن دهنشون امیرحسین هم همینجوریه ولی ما همه ی خانواده پشت سرشیمو ازش چشم برنمیداریم


مامان ریحانه
27 شهریور 90 11:29
خدارو شکر به خیر گذشت امیر علی هم که وقتی میره پشته گریه بدتر آدم میترسه اونجور که اون سیاه میشه
صدقه یادتون نره


چشم عزیزم ریحان جونی رو ببوسین
ریحانه
27 شهریور 90 12:12
وای خدا جونم؛
خدارو شکر به خیر گذشته عزیزم.
آخه چسب؟؟؟؟؟؟
امان از دست این دردونه های شیطون که نمیدونن خاله هاشون چقدر نگرانشونن.



مامان آرمان
27 شهریور 90 13:20
سلام.
خیلی خیلی اتفاق بدی بود.این پریدن اشیاء تو گلو از اون اتفاقاتی که هممون حداقل یکبار تجربه کردیم.
خیلی باید مواظب بود.حتما صدقه بدین برای این گل پسر.
چه خاله مهربون و با حوصله ای هستی.آفرین به شما.من هم تا زمانی که مجرد بودم خواهر زادم را خیلی بهش میرسیدم ولی از آرمان به بعد کمتر وقت میکنم به خواهر زاده کوچکمون برسم.خدا امیر علی کوچولو را برای شما و شما خاله مهربون و بقیه بزرگترها خوبش را براش حفظ کنه.

مرسی دوست مهربونم خدا ارمان جون رو هم براتون نگه داره ببوسینش
مامان سام
27 شهریور 90 18:41
واي همين جور كه ميخوندم داشت نفسم ميگرفت خدا بهش رحم كرده ان شاالله هميشه اميرعلي جون سالم و سلامت باشه


مرسی عزیزم خوشحال شدم که به ما سرزدید
مامان پارسا
29 شهریور 90 17:04
خداروصدهزار مرتبه شکر که همه چی بخیر و خوبی گذشته
الهی همیشه سلامت باشه و زیر سایه بابا و مامان مهربون شادکام و موفق زندگی کنه


مرسی عزیز دلم
مامان پسرا
31 شهریور 90 8:36
خدا رو شکر که به خیر گذشت! حتی شنیدنش هم بده چه برسه به دیدنش! خیلی تو این سن باید مواظب دردونه تون باشین خاله جون مهربون!


مرسی عزیزم همینطوره فدات بشم نازنینم
مامانی طاها
4 مهر 90 16:53
وقتی داشتم میخوندم استرس شدیدی گرفتم سریع رفتم آخرش رو خوندم خیالم جمع شد و دوباره اومدم ببینم که ماجرا چی بود امان از دست این وروجکها


مرسی دوست نازنینم