امیرعلی و فامیل مادری
سلام عسلم سلام امیرعلی شیرین تر از جانم
خاله جون ببخش که خیلی وقته برات چیزی ننوشتم آخه از دست بعضیا خیلی ناراحتم به دلایلی دوست ندارم اینجا بگم خیلی میخواستم برات دلیل ناراحتیمو بگم ولی نخواستم بعدنا تو هم بخونی و ناراحت بشی یگذریم خاله جون
دوشنبه ی هفته ی قبل عمه اعظم که عمه ی من و مامان الناز میشه به مدت یک هفته به همراه همسری و پسر کوچکش به کربلا رفته بودن و دوشنبه ی این هفته هم بسلامتی اومدن خوش به سعادتتشون
دیروز هم همه ی فامیل تو خونه ی عمه جون جمع شده بودن شما هم دعوت بودین وقتی همه ی فامیل مادری شمارو دیدن کلی ذوق زده شدن آخه از فوت بابا بزرگ شمارو ندیده بودن شما هم اول کمی احساس غریبی کردی و فقط تو بغل مامان برزرگ پروین بودی ولی بعد که به قول معروف یخت باز شد شروع کردی با شیرین زبونیات به دلبری و شیطنت بازی ای خاله قربونت بره که همه ی عمه ها قربون صدقت میرفتن آخه این روزا دردونه نانای نانای میکنه همه هم خوششون اومده بود
اینجا داشتی با خاله دالی بازی میکردی
عاشق دیدن بیرون از پشت پنجره ای