سلام عزيز خاله در آستانه ي بيست ماهگيست و يازدهمين مرواريد كوچولوي خودشو اواخر نوزده ماهگي دراورد مباركه خاله جون ايشالاه تا دوسالگي همه ي مرواريداي سفيدتو دربياري و راحت بشي عشق خاله اول رمضون خونمون مهمون بود ديگه واسه خودش شيطون بلايي شده با خودش حرف ميزنه و بازي ميكنه بعداز افطار بابا رحمان با عمو موسي قرار گذاشتن و رفتن قليون!! منم خيلي خسته بودم خوابيدم بابا رحمان دير وقت بود كه اومد دنبال خواهرم اينا اين دير وقت بودن زمان رو به لطف اميرعلي فهميدم آخه دردونه جون موقع رفتن اومد پيشم و هي صدام كرد و با دستش تكونم ميداد كه بيدار شم منم چشمامو بازكردم و گفتم جانم؟ ديدم گفت خدافظ!!! مونده بودم بخندم يا اينكه از خواب بيدارم كرده گريه كن...