امیرعلی شيرين تر از امیرعلی شيرين تر از ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

امیرعلی دردانه ی ما

امیرعلی و پروژه ی از شیر گرفتن

سلام به روی ماه همتون وااااااای دلم برا تک تک شما دوستام تنگ شده بود  آخه چند روزیه که امتحاناتم شروع شده و سرم حسابی گرمه درساس میخام از روز جمعه تا الان بگم مامان الناز روز جمعه تصمیم میگیره که دردونمون رو از شیر بگیره درسته سنت یک ساله و نیمه و خیلی زوده برا این کار ولی دلیل داره آخه اصلا لب به غذا نمیزدی و همش شیر میخواستی بعضی وقتا هم که واسه خودت مشغولیت کرده بودی شنبه که مامان الناز زنگید و ماجرا رو گفت ناراحت شدم آخه دلم نمیومد این کارو بکنه گفت که دیروز یکم بی تابی کردی و شبا هم که باید شیر میخوردی تا صبح!!!!! اینبار مامان الناز شب رو تا صبح دردونه رو رو پاهاش خوابونده فقط تا بهونه نگیره و گریه نکنه روز شنبه هم ک...
20 ارديبهشت 1391

امیرعلی و رفتن به ائل گلی

سلام دیروز خواهرم الناز زنگ زد که دلم براتون تنگ شده و با امیرعلی میام خونتون ماهم خوشحال شدیم که دردونه جونمون رو میتونیم ببینیم ظهر ناهار رو خوردیم و یه چررت کوتاهی زدی و زودی بیدار شدی عصر هم دختر عموهام سمیه جون و ثریا جون اومدن سمیه جون ماه هفتم بارداریه تیرماه دخمل کوچولوش به دنیا میاد ساعت هفت بود که بابا رحمان زنگ زد که حاضر شین میریم بیرون یکم بگردیم(بعضی وقتا شوهر خواهر مهربانتر میشود!!!) ماهم زودی حاضر شدیم  تو راه فهمیدیم که بابا رحمان با امیرآقا شوهر دخترعموی امیرعلی جون قرار گذاشتن بریم ائل گلی پارک بزرگ شهر تبریز از اونجا هم شام بریم بیرون البته سیب زمینی و تخم مرغ!!! تازه رسیده بودیم ائل گلی که دو تا شتر ب...
13 ارديبهشت 1391

اميرعلي و خونه مامان بزرگ فيروزه+17ماهگي

سلام بلـــــــــه بالاخره روز جمعه شد و من و مامان صبح زود راهي خونه ي اميرعلي جونم شديم آخه من ساعت يازده كلاس داشتم واسه همين زود رفتيم  نون روغني و خامه عسلم گرفتيم و دوره همي صبحونه اي نوش جان كرديم يكمي هم با اميرعلي جونم بازي كردم و چندتا عكس گرفتم كه تو بست هاي بعدي ميذارم بعدازظهر مامان و خواهرم قرار بود برن خونه ي مادربزرگ فيروزه همون طور كه تو بست قبلي گفتم از چهارشنبه تا جمعه روضه داشتن منم ساعت هفت رسيدم خونه ي مامان بزرگ فيروزه همه ي زن عموها و دخترعموهاي دردونه اونجا بودن زن عمو سيما زحمت كشيدن از اميرعلي چندتا عكس گرفتن كه اينجا براتون ميذارم     اينجا وقتي داشتيم ع...
10 ارديبهشت 1391

امیرعلی و دلتنگی خاله

سلام امیرعلی جونم خیلی دلم برات تنگ شده از وقتی کلاسام شروع شده دیگه کمتر می تونم روی ماهتو ببینم فقط از طریق تلفن صداتو میشنوم و دلم آروم میگیره مامان بزرگ فیروزه دوهفته ای میشه که خونشون رو عوض کردن و اومدن نزدیک خونه ی شما البته سه تا عمو و یعه دختر عموی دیگه هم نزدیکن به خونه شما از امروز تا جمعه مامان بزرگ فیروزه تو خونشون به خاطر وفات ام ابها حضرت فاطمه زهرا (ص) روضه دارن و سرت حسابی گرمه امروز صبح خواهرم زنگ زده میگه که دیشب که خونه ی مادر شوهری مونده بودیم الان اومدیم خونمون امیرعلی فک میکنه اومدیم خونه ی شما و اتاقارو نیگا میکنه میگه اَلالـه منم زودی گوشی رو از مامان گرفتم میبینم بله شیطون بلا داره منو صدا میزنه آخ ک...
6 ارديبهشت 1391

امیرعلی و این روزهاش

سلام دوستان كامپیوترم ويروسي شده بود ديگه حوصله نداشتم ويندوزشو عوض كنم خودم كه نه يكي از آشناييامون به قول دوستم ملاحت جون اين روزا حوصله ي هيچ كاري رو ندارم نه شادم نه غمگين كلا خنثام اميرعلي جونم اين روزا واسه خودش يه گوله نمكي شده كه نگو از صبح تا شب فقط ميگه بريم ددر وقتي هم ميان خونمون فقط ميخواد تو حياطمون باشه آتيش پارمون چشمك زدن رو بلد شده بگيم چشمك بزن جفت چشاشو باز و بسته ميكنه هه هه هه فداش بشم دردونمون عاشق شيشه پاكن شده يعني هروقت تو دستمون ببينه فوري مياد ميگيره و شروع ميكنه به پیس پیس كردن يه وقتايي هم كه دلش واسه شيشه پاكن تنگ بشه خودش ميره از تو كابينت برميداره و شروع ميكنه همه جارو به پاكسازي ...
29 فروردين 1391

تولد بهداد نازنینم

سلام خدایا شکرت امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز  جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد مهربان‌ترین در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود ای فرشته ی زیبا روزهای زندگی هر روز گوارا باد بهداد نازنینم میلادت مبارک امروز 19/1/91  خیلی خوشحالم چون پسمل یکی از بهترین دوست وبلاگیم نارینه جون به دنیا اومده به نارینه جونم تبریک میگم  و میبوسمش ...
19 فروردين 1391

امیرعلی و سفر نوروزی

سلام امیرعلی جونم میخوام از سفر نوروزیی سه روزه و البته ناگهانی شما به شمال رو بگم روز سه شنبه عمو عبدالله و عمو یحیی و بابا رحمان تصمیم میگیرن که خانوادگی برن سرعین و روز چهارشنبه به سمت سرعین حرکت میکنید یک روز تو سرعین اقامت میکنید و تصمیم میگیرید که به شمال هم برید از اونجا به سمت رشت و مازندران هم میرید و حسابی به خودتون خوش میگذرونید و روز جمعه هم به سلامتی برمیگردید از آنجایی که این روزها معنای واقعی ددر رفتن رو میدونی به گفته ی خواهرجونی بچه ی خوبی بودی و مامان الناز رو اذیت نکردی خواهرم زیاد ازت عکس نگرفته و اونایی رو هم که گرفته دسته جمعی و من اجازه ندارم بذارم اینجا ناچارا چندتا عکسی که در دست دارم رو میذارم ...
19 فروردين 1391