امیرعلی شيرين تر از امیرعلی شيرين تر از ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

امیرعلی دردانه ی ما

امیرعلی و مروری به گذشته

سلام امیرعلی جونم سه روزه که تب داره و مریض شده دکتر گفته آنفولانزا گرفته دارو و شش تا آمپول نوشته براش روزی دوتا حیونکی امیرعلیم شبا بی تابی میکنه خدارو شکر امروز یکم بهتر شده صداش گرفته قربونش برم امروز با اینکه یکم بی حال بود ولی کلی باهش بازی کردم همش دوست داره بینی و موهامو بکشه منم که با اینکه دردم میاد ولی دلم نمیاد ناراحتش کنم امروز داشتم عکسهای امیرعلی رو نگاه میکردم که دختر عمه زهرا ازش گرفته بود عکسها مربوط به بدو تولد و شش و هفت ماهگی دردونمونه حیفم اومد تو وبلاگش نذارم     اینم عکس دردونمون با ریحانه جون اینم عکسهای دردونمون که با یه چشم به ه...
6 بهمن 1390

پرکشیدن انار نازنین

خداحافظ گل لادن تموم عاشقا باختن   ببین گریه هام از عشق چه زندونی برام ساختن   خداحافظ گل پونه گل تنهای بی خونه   لالایی ها دیگه خواب به چشمانم نمی شونه   یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند   یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند   تو این شب های تودرتو خداحافظ گل شبو   خداحافظ گل مریم گل مظلوم پردردم   خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام   خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام   خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید   به یاد آسمونی که من و از چشم تو می دید  ...
5 بهمن 1390

تولد مامان الناز

چه لطیف است حس آغازی دوباره... و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس... وچه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن... و چه اندازه شیرین است امروز... روز میلاد... روز تو! روزی که آغاز شدی... این چندمین تولد توست؟ چندمین انبساط مجدد کائنات؟ این چندمین بار خلقت است؟ و چندمین انفجار سکوت؟ چندمین لبخند آفرینش؟ خورشید را چندمین بار است که می بینی؟ و پروانه ساعتها چندمین بار است که می چرخد؟ و ثانیه چندمین بار است که به احترام تو بر می خیزد؟ چندمین بار است که مجددا نفس می کشی؟ چندمین دم؟ چندمین آن؟ آه که تو چقدر خوشبختی... و جهان پر از غوغاست... گه بینهایت تولدت را...
3 بهمن 1390

لغت نامه ی امیرعلی

سلام نفس خاله قربون حرف زدنت بشم من الهی امیرعلی ما حرف زدن رو خیلی زود شروع کرد برعکس راه رفتنش که الان یکی دو قدم بیشتر نمیتونه قدم برداره موش زبونتو بخوره که این روزا کارت شده دلبری کردن واسه ماها وقتی یه کلمه ای رو دو سه بار تکرار کنیم و یاد میگیری و میشه اون کلمه تکه کلامت راسته که میگفتن شیرین ترین دوران کودکی همون حرف زدنشه چندتا از کلمه هایی که دردونمون یاد گرفته رو مینویسم البته هم فارسیشو هم ترکیشو مامان:مامان بابا رفت: بابا گِددی الو:ایو آب:آب اونو بده:اوووونی عروسک و عکس خودش:نی نی من چکارکنم:من نِی نییم عمه:عمه یک دو سه:یک دو سه برو:گِد وقتی هم که اب رو مینوشی اخ...
29 دی 1390

امیرعلی و اولین قدم برداشتن

سلام به دوستان مهربانم و امیرعلی زرنگ و قندعسلم مادر بزرگ امیرعلی (پدری) از دیروز 22/10/90 به مناسبت اربعین حسینی به مدت سه روز عزاداری حسینی تو خونشون دارن و امروز قسمت ما هم شد و با مامانم به خونشون رفتیم  تازه رسیده بودیم که خواهر جونی خبر راه رفتن امیرعلی رو برای اولین بار بهمون داد وای چه ذوقی میکرد مامان الناز که نگو تبریک میگم خواهرجونم بعدازظهرم که پیش دردونه بودم برای دومین بار این حرکت رو تکرار کرد خودمونیم منم خیلی ذوق کردم  قدم اول رو با موفقیت میتونی برداری ولی تو قدم دوم تعادلت رو از دست میدی و میفتی امروز پسر نسبتا ارومی بودی موقع ناهار خوردن همش آب میگفتی امروز فهمیدم که نوشابه رو...
23 دی 1390

امیرعلی و بیوگرافی تحصیلی خاله

    سلام خاله جونم عزیزک خاله امتحانات خاله جونی دو هفته ای میشه که شروع شده و تا هفته ی بعد ادامه داره امتحاناتم رو بدم وارد ترم چهارم میشم واااااااااااااای خدا جونم اصلا باورم نمیشه که دوسال گذشت قند عسلم من قبولی کنکور  89 ام در رشته ی ریاضی در مقطع کارشناسی از دانشگاه پیام نور شهرستان بستان اباد که حدود نیم ساعتی با تبریز فاصله داره مهر امسال بابا رحمان زحمت کشیدن و انتقالی به صورت مهمان منو به تبریز گرفتن البته خاله جونی اصلا دانشگاهمون انتقالیمو نمیداد با برگ فوت بابا بزرگ جونی و کلی دوست اشنای بابا رحمان(پارتی بازی) تونستن یک ترم رو تو تبریز بخونم حالا ترم بعد رو خدا کریمه ببینیم چی ...
22 دی 1390

امیرعلی و نگرانی مامان الناز

سلام عزیزکم دلبند خاله این روزا مامان الناز ازت شاکیه اخه غذا درست و حسابی نمیخوری مامانی هم نگرانه که وزنت کم بمونه قبلنا خیلی خوب غذا میخوردی ولی این روزا باید هزار ترفند بریزیم تا شما غذا بخوری عاشق تنقلاتی چیزایی میخوری که اصلا برات خوب نیستن البته مامانی بهت تنقلات نمیده ولی اگه دور هم باشیم و بخواییم پفک و چیپس بخوریم شما به ما فرصت خوردن رو نمیدی همشونو یک راست میریزی اون تو اینو هم بگم خیلی دوست داری تخمه بخوری اگه بخواییم تخمه بخوریم یه جیغی میکشی که به منم بدین البته نمیتونی بجوی و بدون اینکه مزشو بفهمی همونجوری قورتش میدی ولی با این حال خیلی دوستش داری به میوه جاتم زیاد محل نمیذاری مامان النازم که...
20 دی 1390

امیرعلی و عکس بابابزرگ

سلام دردونه جونمون هشت ماهه بود که بابابزرگشو از دست داد بابابزرگی که عاشقانه نوه ی کوچولوشو دوست داشت یادمه دو سه باری با دردونه تنهایی خرید رفته بودن اون موقع ها امیرعلی عاشق بیرون رفتن بود وقتی امیرعلی گریه میکرد همیشه بابام بود که ارومش میکرد به هممون میگفت بدین به خودم تا ارومش کنم میخوابوند رو پاهاشو لالایی میگفت امیرعلی هم با دقت به لالایی گفتن بابام گوش میکرد و اروم میگرفت چه روزایی بودن یادشون بخیر باباجونم همیشه از مهربونیات و قلب بزرگت به امیرعلی خواهم گفت درست سه روز مونده به مرگ بابام امیرعلی با دستاش به سرش میزد مامان بزرگ امیرعلی(پدری) که بخاطر ناراحت نشدن ما بعدنا گفت که امیرعلی انگار میدونست که قراره اتفاقی بیفته ...
10 دی 1390

امیرعلی و تلفن

سلام دوستان عزیزم امیرعلی جون ما که به تازگی در استانه ی حرف زدنه تقریبا همه چیز رو میشناسه و با اشیای دورو برش اشنایی داره علاقه ی وافری به تلفن و حرف زدن با تلفن رو داره اخه دردونمون الو گفتن رو بلده البته به جای الو ایو میگه دیگه تلفن ما از دست امیرعلی جون در امون نیست هر وقت بیاد خونمون پدرشو درمیاره!!!   هیییسسسسسس!!!ساکت امیرعلی در حال مذاکره ی کاری مهم!!!   ...
10 دی 1390